❇️ روایت عاشورا دربارهی لحظهی
❇️ روایت عاشورا دربارهی لحظهی میدان رفتن حضرت ابوالفضل عباس (ع) نوشته:
🔸 «لما رأى وحدته أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصة؟»
وقتی حضرت عباس، تنهایی برادرش را دید، گفت برادرم، اجازه میدی برم؟
اینجا امام حسین (ع) نپذیرفت (جزییاتش بماند)
من حرفم اینجا است 👇
⬅️ روایت اینطور داره که:
🔸 فَقَالَ الْعَبَّاسُ: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ»
حضرت ابوالفضل به ولیامرش گفت: سینهام تنگ شده! از زندگی خسته شدم!
✅ و بعدش امام حسین راضی شد اما مأموریت آب آوردن رو به حضرت عباس داد.
❇️ خدایا!
شب عاشورا است.
شب نوع خاصی از تقدیرات…
❇️ خدای من!
آن بندهی عظیمت که حضرت ابوالفضل بود، آن هم در محضر امام حسین (ع) از تنگی سینه و خستگی از زندگی گفت؛
✴️ حالا قبولش از ما عجیبه؟!
ما کجا و عباس بن علی (ع) کجا …
💠 یا راد ما قد فات …
امشب تقدیرات ما را، طبق جملهی حضرت عباس مقدر کن …
✍️مهندس شکوهیانراد
@SHRChannel
🌐 لینک:
https://eitaa.com/joinchat/2793996420C418ac5a508