حکایتی عجیب و زیبا
شهید حاج قاسم سلیمانی نقل می کند: «یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها به دنبالش بودیم که هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت میکرد و هم تعداد زیادی از بچّههای ما را شهید کرده بود را با روشهای پیچیده اطّلاعاتی برای مذاکره به منطقه خاصی دعوت کردیم و پس از ورود آنها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم.
خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود. در جلسهای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکسالعمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم.
رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند!
من بدون چون و چرا زنگ زدم و دستور رهبری را عملی کردم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمیشوم که چرا باید این کار را میکردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟»
رهبری گفتند: «مگر نمیگویی دعوتش کردیم؟»
بعد از این جمله! من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتما بعدا دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. اما مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی…
برگرفته از کتاب مالک زمان. تطبیق خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی و مالک اشتر. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63