پنج‌شنبه , آوریل 18 2024

✍️ اندازه تلاشت توقع داشته باش

🔆 #پندانه

✍️ اندازه تلاشت توقع داشته باش

🔹پادشاهی در حال قدم زدن در باغش بود.

🔸باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت:
پادشاه! فرق من با وزیرت چیست که من باید این‌گونه زحمت بکشم و عرق بریزم، ولی او در ناز و نعمت زندگی می‌کند و از روزگارش لذت می‌برد؟

🔹شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هردو آمدند.

🔸پادشاه گفت:
در گوشه باغ گربه‌ای زایمان کرده، بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده!

🔹هر دو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خود را اعلام کردند.

🔸ابتدا باغبان گفت:
پادشاها! من آن گربه‌ها را دیدم؛ سه بچه‌گربه زیبا به‌دنیا آورده است.

🔹سپس نوبت به وزیر رسید.

🔸وی برگه‌ای باز کرد و از روی نوشته‌هایش شروع به خواندن کرد:
پادشاها! من به دستور شما به ضلع جنوب‌غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم.

🔹او سه بچه به‌دنیا آورده که دو تای آن‌ها نر و یکی ماده است. نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. بچه‌گربه ماده، خاکستری‌رنگ است.

🔸حدودا یک‌ماهه هستند. من به‌صورت مخفی مادر را زیرنظر گرفتم و متوجه شدم آشپز هر روز اضافه‌غذاها را به مادر گربه‌ها می‌دهد و این‌گونه بچه‌گربه‌ها از شیر مادرشان تغذیه می‌کنند.

🔹همچنین چشم چپ بچه‌گربه ماده عفونت کرده که ممکن است برایش مشکل‌ساز شود!

🔸شاه رو به باغبان کرد و گفت:
این است که تو باغبان شده‌ای و ایشان وزیر.

🔹گاهی‌ اوقات ما سزاوار خیلی از جایگاه‌ها نیستیم و فقط توهم برتر بودن داریم.

🆔 @Masaf

دیدگاهتان را بنویسید