سه‌شنبه , آوریل 16 2024

✍️ ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون

🔆 #پندانه

✍️ ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به‌جای یاران، فرصت شمار یارا

🔹توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت می‌کرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد.

🔸بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت:
همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستند به باقالی‌پلو و ماهیچه؛ بعد از ۱۸ سال دارم بابا می‌شم.

🔹چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار ساله‌ای رو گرفته بود که به او بابا می‌گفت.

🔸پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم.

🔹مرد با شرمندگی زیاد گفت:
اون روز در میز بغل‌دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش می‌شد امروز باقالی‌پلو با ماهیچه می‌خوردیم.

🔸شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست به‌خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند.

🔹من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.

🆔 @Masaf

دیدگاهتان را بنویسید