📌 میراث مادر… ☀️ هوا حسابی گرم بود. عرق از سر و رویش میچکید. عابری ناشناس متلکی نثارش کرد و گفت: یه وقت زیرِ پتو دم نکشی کلاغ سیاه! خم به ابرو نیاورد. استوار به راهش ادامه داد. دوست داشت میراث مادر را حفظ کند تا لایق لبخند رضایت فرزندش، …
مطالعه بیشتر »