✳️ آب و جاروی نَفْس! 🔻 آفتاب بالا آمده بود و سکوت آرامشبخشی بر محوطه سایه انداخته بود. راهم را گرفتم و رفتم سمت ساختمان. از دور دیدم یکی تا کمر خم شده و اطراف ساختمان را جارو میزند. گفتم «هر کی هست خدا خیرش بده، اینجا یه آب و …
مطالعه بیشتر »✳️ آب و جاروی نَفْس! 🔻 آفتاب بالا آمده بود و سکوت آرامشبخشی بر محوطه سایه انداخته بود. راهم را گرفتم و رفتم سمت ساختمان. از دور دیدم یکی تا کمر خم شده و اطراف ساختمان را جارو میزند. گفتم «هر کی هست خدا خیرش بده، اینجا یه آب و …
مطالعه بیشتر »