یک پیر زن که زیر باران مانده بود را سوار کردم. وقتی او را به مقصد رساندم کرایه نگرفتم و به او گفتم: به جای کرایه برای اموات من صلوات بفرست… در آن سوی هستی کسانی را دیدم که پدران و مادران من به حساب می آمدند. به من گفتند: …
مطالعه بیشتر »یک پیر زن که زیر باران مانده بود را سوار کردم. وقتی او را به مقصد رساندم کرایه نگرفتم و به او گفتم: به جای کرایه برای اموات من صلوات بفرست… در آن سوی هستی کسانی را دیدم که پدران و مادران من به حساب می آمدند. به من گفتند: …
مطالعه بیشتر »