دوشنبه , دسامبر 23 2024

برچسب آرشیوها: داستانک_مهدوی

▪️جمع شده بودند خانه امیرالمومنین علیه‌السلام،

▪️جمع شده بودند خانه امیرالمومنین علیه‌السلام، همه گرم صحبت بودند. ناگهان پسر ارشد خانواده وارد شد. شنیدند که پدر به پسر فرمود: مَرْحَباً يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خوش آمدی فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله! چنددقیقه بعد پسر دوم مولا آمد، این بار شنیدند که پدر فرمود: پدر و مادرم …

مطالعه بیشتر »

▫️از آفریقا آمده بود برای دیدن امامش؛

▫️از آفریقا آمده بود برای دیدن امامش؛ امام حال رفیقش را پرسید؛ گفت: حالش خوب است؛ سلامتان را رساند! شنید: خدا رحمتش کند! از دنیا رفت، دو روز بعد از اینکه تو راهی سفر شدی! مرد آفریقایی غرق حیرت شد؛ گفت: بخدا او سالم بود! امام فرمود: مگر هرکس میمیرد …

مطالعه بیشتر »

▫️آمدند پیش برادر،

▫️آمدند پیش برادر، با او حرف زدند، از او گندم خریدند ولی او را نشناختند. دوباره و سه باره هم آمدند، ولی تا یوسف علیه السلام خودش را به آنها معرفی نکرد، او را نشناختند. خدا اگر بخواهد حجت خودش را مخفی می کند، حتی از برادران و پدرش؛ او …

مطالعه بیشتر »

از آنها اصرار و از او انکار.

از آنها اصرار و از او انکار. دعوتش کرده بودند به ضیافت شام. شرط گذاشت که بحثی نباشد. آخر مهمانی، یک نفر سخن آغاز کرد. علامه گفت: شرطمان؟! گفتند: فقط نفری یک حدیث! آن هم به نیت تبرک. همه، عالمان سنی بودند و حافظان حدیث. یکی یکی حدیث خواندند. نوبت …

مطالعه بیشتر »