جمعه , نوامبر 15 2024

Tag Archives: از درون می لرزید و به خود می پیچید.

از درون می لرزید و به خود می پیچید.

از درون می لرزید و به خود می پیچید. عرق از سر و رویش قطره قطره می چکید. چندبار صدایش زدم. حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی شد. توی …

Read More »