دوشنبه , ژانویه 27 2025

مطالب خوب و مفید

چند شب جمعه مادرش تا دیر وقت بر سر مزار فرزند مانده بود.

چند شب جمعه مادرش تا دیر وقت بر سر مزار فرزند مانده بود. تنها فرزندش بود. نمی توانست دوری اش را تحمل کند. تا اینکه پسرش به خواب چند نفر آمده و پیغام داده بود که به مادرم بگوئید اگر ممکن است شب های جمعه سر مزار من نیایید! من …

مطالعه بیشتر »

شهید عباس محمد علامه

بسم الله روایت #شهید_خمینی شهید عباس محمد علامه بی مقدمه و بی هوا دلم هوای روضه الحورا کرد. اونهم بدون مقدمه. البته این روزهای بیروت مقدمه نمیخواهد. لابه لای قبرها در حال قدم زدن بودم که عکسی از امام روی مزاری درست رو به روی چشمان خیره مادری به عکس …

مطالعه بیشتر »

به مدرسه و یا هر جای دیگر که می خواست برود،

به مدرسه و یا هر جای دیگر که می خواست برود، با وضو می رفت. دائم الوضو بود. بعضی وقتها که در زنگ تفریح مشغول وضو می شد، برخی دانش آموزان مسخره اش می کردند، اما توجهی نمی کرد. مربی اش می گفت: با ارشیا در مورد نماز شب صحبت …

مطالعه بیشتر »

شجاعِ با تدبيرِبا اخلاص

شجاعِ با تدبيرِبا اخلاص شهيد سليماني، هم شجاع بود، هم با تدبير بود؛ صِرف شجاعت نبود؛ بعضي‌ها شجاعت دارند امّا تدبير و عقل لازم براي به کار بردن اين شجاعت را ندارند. بعضي‌ها اهل تدبيرند امّا اهل اقدام و عمل نيستند، دل و جگر کار را ندارند. اين شهيد عزيزِ …

مطالعه بیشتر »

سيد محسن حسني

سيد محسن حسني نزديک شروع عمليات، سيد محسن حسني قصد رفتن به رودخانه را کرد تا غسل شهادت کند. مانع او شدم. در حالي که چشمانش از شادي مي‌درخشيد، گفت: «خواب امام حسين را ديدم که سوار بر مرکب از دور به طرف مهران مي‌آمدند وقتي به مقرمان رسيدند پياده …

مطالعه بیشتر »

➖️امام اسم آن عالم تهرانی را خط زد!!

➖️امام اسم آن عالم تهرانی را خط زد!! سال های اول ورود من به نجف بود؛ شاید یکی دو سال بعد از ورود امام در یک دیدار خصوصی در منزل امام با تعدادی از رفقای مشهد که یکی از آنان سوال کرد: خانمی سی هزار تومان وجوهات بدهکار بوده است …

مطالعه بیشتر »

قطعه ۲۴ ردیف ۱۹ شماره ۵

قطعه ۲۴ ردیف ۱۹ شماره ۵ آیت الله مکارم شیرازی در مورد او پیامی دادند و نوشتند: نابغه بزرگی از حوزه های علمیه از دست رفت. اسماعیل لیسانس زبان و همزمان لیسانس حقوق قضایی داشت و رتبه اول دانشگاه ملی(شهید بهشتی فعلی) را کسب کرد. دانشگاه های آمریکا او را …

مطالعه بیشتر »

عصر یکی از روزهای دهه هشتاد،

عصر یکی از روزهای دهه هشتاد، به منزل مادرم رفتم. حالا دیگر تنها شده بود. تمام بچه‌ها سر خانه و زندگی خودشان بودند و فقط اسماعیل و علی اکبر توی قاب روی دیوار، روبرویش نشسته بودند. کمی که صحبت و حال و احوال کردم، متوجه شدم خلوت تنهایی مادرم را …

مطالعه بیشتر »

مراقب کارهامون و رفتارمون باشیم(= روزقـیامـٺ

مراقب کارهامون و رفتارمون باشیم(= روزقـیامـٺ انگشتاٺ‌شهادٺ‌میدن 🖐🏻 ‌کدوم‌ سایـٺ‌ را لـمس‌کردۍ بہ‌کـدوم‌گروه‌ عضو‌شدۍ واردکدوم‌کانالی شدۍ پیوۍ‌کی رفتی و چی‌تایپ‌کردی چه‌استورۍ‌گذاشتی چه‌پستی‌گذاشتی و… همه‌ےِهمه‌اینها‌انگشتاٺ‌شهادٺ‌میدن… #تلنگر

مطالعه بیشتر »