در پناه امام… ▫️ خودش را بین بهشت و جهنم میدید. شرمنده و پشیمان و درمانده بود و جز آغوش امام، پناهگاهی نداشت. خود را به سپاه امام رساند و به پای امامزمانش افتاد اما خدا او را از زمین بلند کرد. حُر، ثابت کرد که برای رسیدن به امام، …
مطالعه بیشتر »مثل حُر…
مثل حُر… 🤍 میدانم پاککردنِ منِ روسیاه از گناه، برای شما کاری ندارد، آقاجان! درست مثل جدّتان حسین که وقتی گنهکاری را که ادب پیشه کرده بود، خرید و آزادش کرد. کاش من هم مثل حُر، سرباز خوبی برای شما باشم… 📖 #دلنوشته_مهدوی ؛ 🏴 ویژه چهارم #محرم ☑️ واحد …
مطالعه بیشتر »یادگار حسن…
یادگار حسن… ▫️ نوجوان بود، اما از پیرمردهای لشکر دشمن، مردتر بود. میگفت تا من زندهام، نمیگذارم امام را به قتلگاه ببرند. 🏴 پنجم #محرم ؛ #عبدالله_بن_الحسن ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مطالعه بیشتر »سپر بلای امام…
سپر بلای امام… 🤍 عشق به امام زمان کوچک و بزرگ نمیشناسد. از پیرمردی چون حبیب تا طفلی شیرخوار، همه مدافع امام خویشند و جانفدای ولایت. این بار نوبت شیربچۀ حسن مجتبیست. عمو که تنها ماند و بیدفاع شد، عبداللهابنحسن، غربت حسین را تاب نیاورد و خود را سپر بلای …
مطالعه بیشتر »جوانمردی…
جوانمردی… ☀️ مقابل چشم مردان جنگی و پیرمردانی که مقابل امام ایستاده بودند، از جان امامش دفاع کرد. عبداللهبنالحسن نشان داد که جوانمردی و مردانگی به سن و سال نیست. 📖 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه پنجم #محرم ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مطالعه بیشتر »یادگار حسن…
یادگار حسن… ▫️ امام متغیریست که در هر معادلهای قرار بگیرد، نتیجه را شیرین میکند. همچون مرگ برای نوجوانی مثل قاسمبنالحسن… 🏴 ششم #محرم ؛ #قاسم_بن_الحسن ☑️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مطالعه بیشتر »پیکر خونین…
پیکر خونین… 🥀 قاسم به میدان رفت و در دفاع از امام، مردانه جنگید. وقتی با پیکر خونین و پر از جراحت بر زمین افتاد، امام به سرعت خود را به او رساند. قاسم در چشمان امام نگاه کرد، اما رمقی نداشت و نتوانست به امام بگوید: عسل که هیچ، …
مطالعه بیشتر »کوچکترین سرباز پدر!
کوچکترین سرباز پدر! ▫️ عاشورا را بايد از قاب نگاه معصوم تو نگریست. نگاه نافذ کودکانهات که معنای بزرگی در دلش نهفته بود… در رکاب امامبودن را باید از تو آموخت و در دفتر زندگانی مشق کرد تا مبادا باز، حسین زمانمان تنها بماند. 🏴 هفتم #محرم ؛ #حضرت_علی_اصغر ☑️ …
مطالعه بیشتر »فصل هفتم از کتاب عاشورا…
فصل هفتم از کتاب عاشورا… 🚩 تویی که خودت را منتظر مینامی، فصل هفتم از کتاب عاشورا را خواندهای؟ آنجا که تشنهترین شیرخوارهٔ دنیا، وقتی صدای «هل من ناصر ینصرنی» امامزمانش را شنید، با آن حنجرهٔ لطیف و قامت کوچک ششماههاش به مصاف دشمن آمد… و آنقدر در این نبرد …
مطالعه بیشتر »مادران عاشورا…
مادران عاشورا… 🔸 لباس سبز مراسم را به تن فرزند شیرخوارهاش کرد و سربند «یا صاحبالزمان» به سرش بست. وارد حسینیه شد و به زحمت جایی برای نشستن پیدا کرد. وسط مراسم مجری اصرار میکرد که مادران، بچهها را روی دست بگیرند. یادش آمد که آنقدر با عجله آماده شده …
مطالعه بیشتر »