شهيد حميد اديبي
شهيد حميد اديبي
پسري از همه جلوتر بود و پيرهني سفيد بر تن داشت. جوان بسيار خوش سيمايي بود. جلوي چشم ما به فاصله چند متري، استواري به زانو نشست و گلنگدن ژ-سهاش را کشيد. جوان که گفت: «مرگ بر شاه»، با تير زد به قلبش. همان جا افتاد. بعد، همان استوار پاي او را گرفت، کشيد روي زمين و آورد وسط خيابان قزوين رهايش کرد.همراه فريد دانش رفتيم سمت جوان. يادم نيست من دستش را گرفتم يا پايش را. دو نفري گرفتيم و آورديمش توي حياط تامين اجتماعي. استوار همراه سربازها ايستاده بود و تماشا ميکرد. آنها خيال کردند مجروح شده و ما براي درمان ميبريمش. ما هم فکر ميکرديم زخمي شده. وقتي فريد دانش پيراهنش را کشيد بالا، ديديم که تمام دل و جگرش بيرون آمده. جا بجا شهيد شده بود.
غلامرضا شريفي