چهارشنبه , ژوئن 4 2025

با پیامبراکرم صلی‌الله علیه و آله

با پیامبراکرم صلی‌الله علیه و آله
کنار کعبه نشسته بودند، که ناگاه
پيرمردی خمیده، كه از پیری
ابروهایش روی‌ چشم‌هایش افتاده بود،
و عصایی‌ به دست و كلاه سرخی
بر سر داشت نزديک پيامبر اکرم آمد و گفت:
يا رسول‌‌الله
برای‌ من آمرزش بخواه.
پيغمبر فرمود: پيرمرد، تلاشت سودی‌ ندارد و تو‌ گمراهی!
وقتی پیرمرد رفت، پیامبر به امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:
ای‌ ابا‌الحسن، او را شناختی؟!
فرمود: نه،
پیامبر فرمود: اين لعين، ابليس است!
امیرالمؤمنین به دنبالش دوید و همین‌که به او رسید او را به خاک انداخت، بر سينه‌اش نشست و دستش را به گلویش فشار می‌داد تا او را خفه کند.
شیطان‌گفت: ای‌ اباالحسن
به خود زحمت نده، چون من، تا روزی معین و معلوم مهلت دارم.

به‌خدا، ای‌ علی‌،
من به حقيقت تو را دوست دارم!
و بدان کسی با تو دشمنی نمی‌کند مگر این‌که در نطفه‌ی پدرش شریک شده‌ام و زنازاده است،
امیرالمؤمنین لبخند زد و او را رها كرد…

فضیلت‌آن‌است‌که‌دشمنان‌بر‌آن‌گواهی‌دهند

📚بحار الانوار، ج۲۷، ص۱۴۸
#داستانک

🖇 @imamalinet_fa

 

دیدگاهتان را بنویسید