مرا به مادرم نشان داد و گفت: «انتخاب شوهر اینا باخودمه! من میگم کی باشه!»
مادرم جواب داد: «پس جهيزيه اینا هم با خودت!» و دوتایی زدند زیر خنده.
من بعد از شهادت کاظم وصلت کردم.
حین ازدواج، دستوبالمان برای تهیه جهیزیه تنگ بود. مادرم خیلی به این در و آن در زد. به سختی پولی جور شد و بیشتر وسایل ضروری مورد نیاز را خریدیم. ولي هنوز کار داشت.
يکبار او همینطوری توي بیپولی و کلافگی، از کاظم گله کرد و گفت: «مگه نگفتي جهيزيه پاي خودته!؟ پس کجایی پسر؟!»
شب خواب ديدم يکی که نميشناختمش، آمده دم در خانه و ليستي از اقلام مورد نیازم را به دستم داده است. بالای آن، عکسی از امام(ه) و رهبری بود. به من گفت: «هر چی نياز دارید از توش انتخاب کنید!»
گرفتمش و نگاهی به آن انداختم؛ همه چيز در آن نوشته بود، ولی ما فقط دو سه قلم اصلی را کم داشتیم؛ از توي لیست آنها را انتخاب کردم و پس دادم.
صبح، از لحظهای که چشم باز کردم، مدام توي این فكر بودم که چه تعبيري دارد؟!
ساعتی بعد در زدند. يكي از دوستان کاظم بود. ليستي آورده بود که از داخل آن برای جهیزیه هر چه نیاز دارم را انتخاب کنم. جا خوردم! جالب اینکه کاغذِ توی دست آن آقا، درست مثل ليستي بود که در خواب ديده بودم.
يقين كردم كه این هم زیر سر خود کاظم است. کاظم مشکل جهیزیه را حل کرد…
راوی: خواهر شهید
#سه_ماه_رویایی. خاطرات عارف شهید کاظم عاملو. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63