کتاب وصال
🖼شهید سید حسین گلریز
سیدحسین گلریز در حال رفتو برگشت از سرستون تا انتها بود. بچهها را راهنمایی و مرتب میکرد. به مقابل سنگر من که رسید یک لحظه توقف کرد و بیمقدمه گفت: آقای هاشمی، امام زمان(عج) در جبهه حضور پیدا کردند!دیگری میگفت من درهمان شروع درگیری به سراغ برادر گلریز رفتم. او داخل یک سنگر بود و بوی عطر همه فضای اطرافش را پر کرده بود. پرسیدم: سید این چه عطریه؟! خیلی خوشبو و معطره. جوابی نداد. دیدم چشمانش از اشک سرخ شده، بعد به من خیره شد و گفت: امام زمان(عج) الان اینجا بودند!! من در آغوش آقا بودم!با تعجب به او خیره شدم. سید ادامه داد: تا من زندهام جایی نقل نکن. گفتم: چشم. اما قولی که به سید داده بودم نیم ساعت بیشتر دوام نیاورد! نیم ساعت بعد انفجاری در کنار برادر گلریز رخ داد. بچهها به سوی او دویدند. تنها صدایی که میشنیدیم فریادهای یامهدی یامهدی(عج) بود.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
Tags کتاب وصال 🖼شهید سید حسین گلریز