شنبه , آوریل 19 2025

در سال دومی که من به تبلیغ رفته بودم

#نفس

🔻 در سال دومی که من به تبلیغ رفته بودم، به روستاهای اطراف شهرضا اصفهان رفته بودم. ماه رمضان بود و شهید مطهری تازه شهید شده بود. آن روستا جمعیت زیادی نداشت، اما همه فرهنگی بودند و مشهور بود. بعضی فرهنگیان معلم و دبیرها برای افطار دعوت می‌کردند.
🔸 یک شب یک معلم دعوت کرد که پدر او یک پیرمرد هشتاد ساله‌ی بسیار پخته و اهل مطالعه بود. پیرمرد گفت: آقا! می‌دانید چرا مردم تا زنده‌اند با هم نزاع و اختلاف می‌کنند، ولی وقتی یکی از آن‌ها مُرد، آن یکی دیگر خیلی داعی ندارد.
🔹 من که یک طلبه‌ی جوان بودم، گفتم: یک چیزهایی ممکن است، ولی شما بفرمایید که استفاده کنیم.
🔸 پیرمرد گفت: به خاطر اینکه این دو که زنده هستند، دو نفس در مقابل هم هستند. هر دو اهل نفس هستند و هر دو با هم تعارض دارند ـ این تعارض را من می‌گویم ـ وقتی یکی از آن‌ها صحنه را خالی می‌کند، دیگر داعی برای نزاع و اختلاف نیست.
🔹 همیشه جنگ و نزاع‌ها برای نفس است، اما وقتی یکی از آن‌ها صحنه را ترک می‌کند، این نفس دیگر رقیب و حریفی برای خودش نمی‌بیند که بخواهد بجنگد. یک پیرمردی در دهات [این] حرف [را می‌زند].
🔸 حالا انسان بتواند در همین دنیا نفس خودش را از دور خارج کند خوب است. نفسانیّات و إنیّت‌ها که باعث تمام مشکلات بشر است را زیر پا بگذارد.

کد ۷۱۲۵
‌ ‌
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔘 @nasery_ir
‌ ‌

 

دیدگاهتان را بنویسید