شنبه , نوامبر 23 2024

یکبار قرار بود با بچه ها برویم

یکبار قرار بود با بچه ها برویم موج های آبیِ نجف آباد. سانس استخر از هشت شب شروع می شد تا دوازده.

به بچه های گروه پیام داد که: نماز رو چکار کنیم؟ ساعت هشت و نیم اذونه.
جواب دادم: تو بیا، بالاخره یه کاریش می کنیم.

گفت: شرمنده من نمازم رو می خونم بعدش میام.
گفتم: همه باید سر ساعت هفت و نیم جلوی استخر باشن. اگه دیر اومدی؛ باید همه رو بستنی بدی.

قبول کرد. نمازش را خواند و بعد هم به عنوان جریمه همه را بستنی داد.

حجت خدا؛ ۱۱۰ داستانک

#شهید_محسن_حججی🌱
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63

 

دیدگاهتان را بنویسید