پنج‌شنبه , دسامبر 26 2024

رده سنی آزاد

رده سنی آزاد

زنده یاد حسین جهانبخش

خاطره زیبایی از یک کشتی آقا ابراهیم دارم که تفاوت روحیات او رو با بقیه نشون میده. می خوام بگم اگه ابراهیم سراغ وزنه برداری می رفت خیلی موفق تر بود، چون حریف در مقابلش نبود و فقط با وزنه در تماس بود، اما توی کشتی…
مسابقات کشتی آزاد، رده های سنی و وزن های مشخص دارد، اما یک سری از مسابقات از لحاظ سنی محدودیت ندارد و آزاد است.
یعنی یک نوجوان می تواند با یک کشتی گیر چهل ساله کشتی بگیرد.
آقا ابراهیم بیست ساله بود که در این مسابقات رده سنی آزاد شرکت کرد و تا فینال بالا رفت و با شخصی به نام عرب کشتی گرفت.
حریف آقا ابراهیم حدود سی و هفت هشت سال داشت.
قبل از مسابقه آقا ابرام به من گفت: حسین چیکار کنم؟
گفتم هیچی، برو کشتی بگیر. فقط میری رو تشک مواظب باش گند نزنی.
ابراهیم رفت روی تشک. زمان مسابقات کشتی در آن سالها دو وقت ۵ دقیقه بود.
کاملا مشخص بود که ابراهیم در همان پنج دقیقه اول می تواند کار را تمام کند. بدنش حسابی آماده بود، اما هیچ فنی روی حریفش نزد و فقط بازی بازی کرد.
وقت استراحت شد. آمد به طرف من که بادش بزنم. گفتم تو دیگه باد زدن نداری. داری رو تشک با طرف بازی می کنی، این چه جور کشتیه که داری میگیری؟ چرا طرف و ناز و نوازش می کنی؟ تو این همه زحمت کشیدی، سر و صورت داغون شده، خودتو کشوندی تا فینال، این چه جور کشتی گرفتنه آخه؟
ابراهیم گفت: نه، تو نمیدونی، تو نمیفهمی.
رفت روی تشک. اینبار هم خیلی شل کشتی گرفت. تازه به طرف راه دارد تا امتیاز بگیره. خلاصه اینقدر شل کشتی گرفت که پنج دقیقه دوم هم تمام شد و کشتی را به اون آقا باخت.
من شاکی شدم و رفتم روی سکوها نشستم و طرف ابراهیم نرفتم. حوله رو هم براش پرت کردم و گفتم خودتو خشک کن.
چند دقیقه بعد لباس پوشید و پیش من اومد و گفت: برای چی ناراحتی؟
ما با هم خیلی ندار بودیم. چند تا حرف ناجور بهش زدم و گفتم: مرد حسابی، تو مچ یکی رو بگیری دیگه نمیتونه کاری انجام بده. بعد زیر دو خم این بابا رو گرفتی، بلافاصله ولش می کنی و به طرف امتیاز میدی؟ آخه این کشتی بود تو گرفتی؟ دوباره حرفشو تکرار کرد و گفت تو نمیفهمی حسین جون.
گفتم تو که میفهمی برام بگو.
گفت آخه تو نمیفهمی، بچه هشت ساله طرف اومده کنار تشک با هزار امید داره بابا بابا میکنه. من داشتم کشتی می گرفتم، حواسم هم به این بچه بود. دیدی که وقتی باباش برد چجوری پرید وسط تشک و باباش رو بغل کرد؟ تو اون بچه رو ندیدی و همش منو میدیدی.
بعد ادامه داد؛ من که کسی برام نیومده، توی لندهور اومدی که اونم چه ببازم و چه ببرم خیلی برات فرقی نمیکنه، اما واسه اون فرق میکرد جلو بچش ضایع نشه.
بعد خندید و گفت: ول کن بابا حسین، این حرفا رو نزن، اینجور بردن که قدرت و شهامت نیست. جالب بود برام که همیشه وقتی نزدیک مسابقات می شد، پای ابراهیم یا کمرش ضرب می خورد و صدمه می دید. یکبار گفتم چرا همیشه وقت مسابقه دست و پا و کمرت مشکل دار میشه؟
در جواب برگشت و گفت حسین، یه چیزی بهت بگم، سرش رو جلو آورد و آهسته گفت: بابام راضی نبود من کشتی بگیرم.
میگفت هر وقت کسی رو میزنی زمین، چه بخوای و چه نخوای، طرف از دستت دلگیر میشه.
بابام میگفت بچه من نباید این کارو بکنه که کسی ازش دلگیر بشه.
بهش میگفتم بابا ورزش برد و باخت داره، اما زیر باز نمی ره. این ضرب خوردن هام علتش اینه که بابام خیلی به این کار من راضی نیست.

📙برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم. دوره دوجلدی.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63

 

دیدگاهتان را بنویسید