دوشنبه , دسامبر 23 2024

📌 غمِ دی… ❄️ هوا سرد بود، اما نه خیلی.

📌 غمِ دی…

❄️ هوا سرد بود، اما نه خیلی.
مادرش گفته بود کاپشن بپوشه که اگه تا شب موندن، سرما نخوره. دکمه آخر کاپشنش رو ‌بست و دست مادرش رو محکم گرفت.
مسیر حسابی شلوغ بود، مثل مسیر پیاده‌روی اربعین. از مادرش پرسید: مامان! داریم می‌ریم پیش حاج‌قاسم؟
مادر با لبخند گفت: آره عزیزم.
دوباره پرسید: مامان! حاج‌قاسم همون کسیه که اسمش تو سرود «سلام فرمانده» بود. درسته؟

🧡 مادر نگاهی به قد و بالای کوچیک دخترش انداخت و در دل، قربون‌صدقه‌اش رفت. بعد خیلی کوتاه گفت: «آره مامان‌جان!» و ذکرش را از سر گرفت.
ذهن دختر هنوز پر از حرف و سوال بود: چرا تو اون سرود، بعد از عهد با امام زمان، با حاج‌قاسم هم عهد بستیم؟
مادر به مسیر مونده تا گلزار شهدا نگاه کرد. می‌خواست بگه، چون حاج‌قاسم سرباز امام‌زمان بود و با امام برمی‌گرده، که صدای مهیبی همه‌جا پیچید. گوشش سوت می‌کشید. چشمانش را به سختی باز کرد. دخترش در آغوش حاج‌قاسم بود و به او لبخند می‌زد.

📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه چهلم حادثه تروریستی کرمان

✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran

 

دیدگاهتان را بنویسید