شهيد مسلم خيزاب
شهيد مسلم خيزاب
يک نخبه نظامي بود؛ در دوره دافوس رتبه يک کشور را کسب کرده بود.هميشه يک ارادت خاصي به امام زمان (عج) داشتند تا آنجايي که محمدمهدي را يک جورايي هديه از خود امام زمان (عج) ميدانستند…. چون هر دو علاقهمند به امام زمان (عج) بوديم عروسيمان نيز شب نيمه شعبان بود و براي امام زمان کارت دعوت نوشتيم. آقا مسلم با چند تا از دوستانشان صحبت کرده بودند و مداح آورده بودند و عروسيمان بدون گناه برپا شد. خب ما دوتا خيلي خوشحال بوديم که اين مراسم در شب نيمه شعبان اتفاق ميافتد. محمدمهدي هم دقيقاً ظهر روز نيمه شعبان به دنيا آمد و آقا مسلم ميگفتند اينکه عروسي ما در شب نيمه شعبان بود و تولد محمدمهدي هم در روز نيمه شعبان بود يعني اينکه امام زمان (عج) نگاهشان را از روي ما برنداشته است…. هرروز صبح بدون استثناء دعاي فرج و زيارت عاشورا ميخواندند. شبها هم سور? واقعه را ميخواندند و هر موقع سلام ميدادند به امام حسين (عليه السلام) و امام رضا (عليه السلام) ميگفتند: «يا امام زمان (عج) نگاهت را از من برنگردان.» خيلي شوخطبع بودند ولي بحث اهلبيت (عليهم السلام) که ميشد بهقدري گريه ميکردند که انگار شير آب را باز کردند. جمعهها بعدازظهر هر دو براي فراق امام زمان (عج) خيلي دلگير بوديم و ميرفتيم گلزار شهدا. احساس ميکرديم وقتي آنجا هستيم و نماز مغرب و عشاء را ميخوانيم سبکتر ميشويم. يکبار ايشان به محمدمهدي گفت: «دعا کنيد که من براي هميشه گلستان شهدا بيام تا عصرهاي جمعه حداقل يک پارتي داشته باشيد و بيايد کنار مزار خودم.» احساس ميکنم نگاهي که اهلبيت(عليهم السلام) به ايشان داشتند ايشان را پذيرفتند.
هميشه ميگفتند که دوست دارم مراسمهايي که برگزار ميکنيم با مناسبتهاي اهلبيت (عليهم السلام) يکي شود.
هيچ خانم نامحرمي را نگاه نميکرد و هميشه ميگفت اگر قرار است چشمي به آقا امام زمان (عج) بيفتد نبايد با نگاه به نامحرم آلوده شود.در خيابان هم که بوديم هميشه ملاحظه ميکرد که نگاهش به نامحرم نيفتد و مراعات ميکرد.
همسر و دوستان شهيد