“*کسی نبودن*”
اگر بتوانی هیچ کس باشی، اگر بتوانی کسی نباشی، اگر بتوانی وسوسه ی کسی شدن را از خودت دور کنی، اگر بتوانی آن حرفهای تلقینی را که از کودکی به خورد ما داده اند؛ که برای خودت کسی باش، سری از توی سرها در آور، و کسی شو، همه را به دور بیندازی، تو بُرده ای و مزه ی حیات واقعی فقط در چنین کیفیتی حس شدنی است.
یک سالک، تا کسی باشد سلوک نمیکند. او سلوک می کند تا از شرّ همه ی هویت هایِ القایی خلاص شود.
سالک وجودش خالی است، پاک است، چیزی نیست تا بخواهد برایش اهمیت قائل شود.
پس هیچ ضربه و اهانتی نیز نمی تواند او را از مسیرش منحرف کند.
چنین کسی گویی در خلأ راه می رود.
اما غیر سالکانی که مرتب برای خود اهمیت قائل اند و شخصیت پروری می کنند، و بقول معروف کسی شده اند، همواره در تیر رس شیطان اند.
اینان پیوسته ضربه می خورند. زیرا همان اهمیت قائل شدن هایشان، نقطه ی ضعف شان است.
وسوسه ی کسی شدن، از آنِ کسانی است که احساس حقارت و زبونی می کنند.
چون حقیر و زبون اند، میخواهند این حقارت را با کسی شدن جبران نمایند.
اینان نمی دانند که “*کسی نبودن*” برگ برنده است.
پس از آن خلأ درونی، از آن عظمت لایتناهی باطن شان غافل اند.
حتی اگر کسی بیاید و آنها را با عظمت درونی شان آشنا کند، آن را نمی فهمند، حتی اگر بفهمند، وحشت زده از آن می گریزند.
زیرا برای اینان، کسی نبودن به معنای باختن است. لذا همواره به طرف کسی شدن در حرکت اند.
حاضرند تن به هر ذلتی بدهند تا بعنوان کسی شناخته شوند. و بدیهی است هر چه بیشتر پیش روند، بیشتر بیمارتر و افسرده تر می شوند.
آری وسوسه ی کسی شدن، بیماری بزرگ عصر ماست. و اگر آموزش های غلط، همچنان به آن دامن بزنند، این بیماری منجر به از خودبیگانگی مفرط گشته، و چون سرطانی نسل های آینده را به اضمحلال روحی روانی خواهد کشاند. تنها تعلیم درست، آن است که کمک کنی، هر کس خودش شود، همان که “احسن الخالقین” آفریده است.