شهيد عبد الحسين دستغيب
شهيد عبد الحسين دستغيب
روزي در بيرون حجره ام در مدرسه علميه حکيم که به دست توانا و همت والاي آن بزرگ مرد تجديد بنا گرديد، نشسته بودم. سيدي بسيار موقر و مؤدب در حالي که دست دو بچه هفت هشت ساله را در دست هايش گرفته بود وارد شد. سلام کرد. پاسخ سلامش را دادم. بعد از احوال پرسي معلوم شد از روستاهاي بوشهر مي باشد. با همان لباس قديمي روستايي به شيراز آمده بود. گفت آمده ام خدمت حضرت آيت الله دستغيب برسم، پرسيدم با ايشان چي کار داري؟
اول کمي مکث نمود و جوابي نداد پس از چند دقيقه که نشست، به ايشان قول دادم همراه او به منزل آقا بروم. با اصرار زياد بنده که چه کار لازمي با ايشان داريد شروع به سخن کرد و گفت:
چند روزي است يکي از فرزندانم سخت مريض شده و وضع زندگي من هم اين قدر وسعت ندارد که بتوانم او را مداوا کنم، به هر زحمتي بود او را به درمانگاه بوشهر بردم. به من گفتند بايد هر چه زودتر بچه را براي عمل جراحي به شيراز ببري. به روستايم برگشتم و در فکر فرو رفتم که با اين تنگي و فشار زندگي از کجا اين مبلغ را فراهم نمايم.
شب هنگام به حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) متوسل شدم و پس از گريه زياد و ناله و الحاح، امام زمان فرمود: ترديد از بنده است که امام زمان (عليه السلام) در خواب يا بيداري به ايشان فرمود فلاني هيچ ناراحتي به خودت راه نده، به شيراز برو، آنجا نماينده ما آقاي دستغيب با آن نشانه ها و علاماتي که مي داد حاجت تو را برآورده مي کند. به طرف منزل آقا حرکت کرديم و اجازه شرفيابي خواستيم. تا وارد شديم حضرت آقا بلند شدند و با اين سيد روستايي احوالپرسي کردند و فرمودند بچه ات را هم آورده اي؟ و افزودند: هيچ ناراحت نباش که خودم پول بيمارستان و هزينه عمل جراحي فرزندت را فراهم مي کنم.
من از اين که بي مقدمه آقا اين طور با آن سيد روستايي سخن مي فرمود يکه خوردم و برايم خاطره اي شد.
حجت الاسلام سيد هاشم دستغيب