🔆 خدای من! اینجا یه تیکه از بهشته. نه، اصلا خود بهشته! مگه بهشت چیزی غیر از با امام بودنه؟ از درب اصلی حرم وارد شدیم. خشایار اصلا تو حال خودش نبود. منقلب شده بود و من فقط صدای نالههاشو میشنیدم.
🌅 صدای الله اکبر اذون صبح که بلند شد، درست روبهروی شش گوشهی ملکوتی بودیم. برگشتم و نگاه ملتمسانهای به صورت آقا سید انداختم. خودم هم نمیدونستم چی میخوام. فقط میدونم دلم میخواست پاهام یاریم میکردن و میتونستم به رسم ادب، پای برهنه، برسم خدمت حضرت ارباب. حرم هم عجیب شلوغ بود.
❤️ یا حسین فاطمه! چه عطری فضا رو پر کرده بود، عطر سیب؟! گریه امونم نمیداد. آقا سید گفت: «بلند شو.» بیاختیار از روی ویلچر بلند شدم و قدم برداشتم. هیچ اثری از درد تو پاهام نبود. خشایار داد زد: «حالت خوبه؟ میتونی راه بری؟» اشکهام رو پاک کردم و رو به ضریح گفتم هیچ وقت تو زندگیم این قدر خوب نبودم.
▫️ صورتم رو به سمت آقا سید برگردوندم. چند مرتبه صداش زدم: «آقا سید! آقا سید!» اما نبود. حتی از ویلچر هم اثری نبود. به خشایار گفتم: «ببین میتونی آقا سید رو پیدا کنی؟» انگار سید ما، مثل یه قطره تو همین عطر سیب گم شده بود.
🔻 حالا من اینجام و مسافر اربعین. زیر قبهی اباعبدالله الحسین(ع) و تنها چیزی که مدام به یادم میاد، حرف آقا سیده که میگفت: «مراقب باش، اگر رفتی کربلا دیگه از کربلا برنگردی.»
🏴 #همسفر_با_خورشید ؛ قسمت آخر
☑️ کانال مهدویت مهدیاران
eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c