شهیدان زنده اند…
یخچال منزل ما سوخته بود و شوهرم در سفر بود. هوا بسیار گرم بود و بچههای کوچک من آب خنک می خواستند.
رفتم در مغازه تعمیرکار یخچال و گفتم اگر میتوانید امروز برای تعمیر یخچال ما بیایید. گفت کسی را ندارم و خودت باید یخچال را بیاوری.
گفتم نمیتوانم، اگر میشود کسی را بفرستید یا خودتان بیایید.
در راه تابلو کوچه را نگاه کردم شنیده بودم خیلیها از شهید سید حسن موسوی حاجت میگیرند، گفتم آقا سید به دادم برس، الان همه چی در یخچال خراب میشه.
آمدم منزل بلافاصله دیدم در میزنند. جوانی پشت در بود که رویش به سمت دیگر بود گفت آمدهام برای تعمیر یخچال.
گفتم خدا خیرتان بدهد بفرمایید.
باور کنید وقتی وارد آشپزخانه شد فقط دستی به یخچال کشید و سیم برق را داخل پریز وارد کرد، صدای موتور یخچال که بلند شد گفت یخچال شما درست شد و به سمت درب خروجی حرکت کرد.
گفتم صبر کنید پول بیاورم، اما گفت بعداً حساب کنید.
او رفت به محض خروج، فرزند کوچکم گفت: مامان، این آقا چقدر شبیه شهید سید حسن موسوی بود عکسش سر کوچه نصب شده. گفتم راست میگی با اینکه چهرهاش را دقیق نمیدیدم ولی خیلی شباهت داشت.
عصر رفتم در مغازه یخچال ساز و گفتم دست شما درد نکنه کارگر شما خیلی خوب و سریع کارش را انجام داد هزینه تعمیر یخچال چقدر میشه؟
خندهای کرد و گفت: کدام کارگر؟ من کسی را ندارم. الان شما را دیدم یادم افتاد که باید برای تعمیر یخچال شما بیایم…
📙دردانه. نشر شهید هادی
✅برای تهیه کتاب دردانه و بقیه آثار نشر شهید هادی به غرفه نشر در نبش راهروی نوزدهم سالن اصلی مصلی مراجعه یا به لینک نمایشگاه مجازی مراجعه کنید.