شنبه , آوریل 19 2025

جوان بود که پدرش را از دست داد.

جوان بود که پدرش را از دست داد. به خاطر شرایط بد اقتصادی، حوزه علمیه را رها کرد و به شغل پدرش یعنی بنایی رو آورد.
استادکار نمونه ای شد. اما وقتش را تنظیم کرده بود. هم به کار می رسید هم مطالعات قرآنی و حوزوی. شاگردانش مثل خودش علاقه مند دین بودند.
بارها بر روی داربست در حالی که مشغول کار بود تفسیر قرآن می گفت. استاد قرائتی در جلسه ای مشغول صحبت بود. میخواست به آیه ای استناد کند ولی آیه را فراموش کرد. حاج حبیب معمار از گوشه جلسه آیه مورد نظر را یادآوری کرد…
زمانی که راهی جبهه شد، برای هر شش فرزند از جمله دختر شش ماهه اش وصیت نامه جداگانه نوشت. به خواهرش گفت: من عمرم را سپری کردم. جان من ارزشی ندارد اما کسی پیدا شده که این جان بی ارزش را به قیمت خوبی میخرد… این را گفت و راهی جبهه شد.
📚برگرفته از کتاب تفسیر روی داربست، اثر گروه شهید هادی
📙این کتاب پس از چندین سال تجدید چاپ شده و در نمایشگاه کتاب قابل تهیه خواهد بود.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63

 

دیدگاهتان را بنویسید