یکی از رفقا شاید حدود
#شیطان
🔻 یکی از رفقا شاید حدود بیست سال پیش نقل میکرد. آدم جالبی بود. خودش اینجا قم ساکن بود، پدر و مادرش پیرمرد و پیرزنی در اصفهان بودند. میگفت: به اصفهان رفتم تا به دیدن پدر و مادرم بروم. گفت: ساعت را برای بیدار شدن در سحر آماده کردم. ساعت زنگ زد، بلند شدم، دیدم خیلی خوابم میآید.
🔸 من و پدر و مادرم در یک اتاق خوابیده بودیم. به خودم گفتم که اگر الآن بلند شوی و از اتاق بیرون بروی صدایی از درِ اتاق میآید و پدر و مادرت بیدار میشوند. آیا تو راضی به این کار هستی؟ این کار درست است که آنها را بیدار کنی، به خاطر اینکه خودت نماز شب بخوانی؟ این حرف درستی است. من باید فکر کنم، اول ببینم که واقعاً این نماز شب به بیدار کردن آنها میارزد یا نه.
🔹 در حال فکر کردن بودم که گرمی بستر مرا گرفت. گفتم: حالا که داری فکر میکنی، سرت را روی متکّا بگذار و فکر کن! سرم را روی متکّا گذاشتم و در حال فکر کردن خوابم برد. بعد از مدتّی بلند شدم، دیدم آفتاب روی سینهام تابیده است. شیطان اینطور با انسان بازی میکند.
کد ۵۶۴۳
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔘 @nasery_ir