مسجد…
مسجد…
🕌 چنددقیقهای را در مسجد به نماز ایستاده بود. پیرمرد زیر لب ذکر میگفت و با نگاهی غضبآلود به بچههایی نگاه میکرد که در انتهای مسجد با خوشحالی مشغول بازی بودند. تحملش تمام شد. داد زد: پاشین برین بیرون! اینجا که کودکستان نیست، مسجده، اینجا شلوغکردن کراهت داره…
بچهها با ترس به بیرون دویدند. پیرمرد با لبخند مشغول ذکرگفتن شد.
✍️ کان العجوز یصلی فی المسجد و یردد الذکر و هم ینظر مغضوبا علی الأطفال الذین کانوا یلعبون فی زاویة من المسجد. انتهي صبره فصرخ:«اخرجوا کلکم! هنا مسجد لیس روضة و الضوضاء مكروه هنا»
فخرج الأطفال بخوف. ابتسم العجوز راضيا و عاد يصلي.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
كان العجوز يعتبر نفسه من المنتظرين.
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran