🕊 از پیشنهادش خوشم اومد.
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
9⃣1⃣ قسمت نونزدهم
🕊 از پیشنهادش خوشم اومد. با ذوق گفتم: بیا یه جای خوب ببرمت تا بدونی امامزمانمون فراموش نشده و هنوز عاشقایی داره که جمعهها به یادش ندبه میخونن.
دستش را گرفتم و رفتیم طرف گلدسته امامزاده احمد. رو گنبد آجری، کلی کبوتر استراحت میکردند. صدای اذان از منارههای امامزاده توی شهر میپیچید.
خوب موقعی رسیده بودیم. رفتیم توی شبستان. یه عرض ادب به ساحت امامزاده کردیم و نشستم یه جای دنج.
📿 کمکم نمازگزارها یکییکی میومدند، اما هرچی صبر کردیم، خبری از امام جماعت نشد. حالم گرفته شد، هنوز هیچی نشده، پیش حمید داشت آبروم میرفت. از پیرمرد بغلدستی پرسیدم: ببخشید، حاجآقا نمیان؟!
در حالیکه تسبیح رو لای انگشتانش میچرخوند، گفت: بعید میدونم، اون هفته هم نیومد، اومدنش بگیرنگیر داره، جمعهها معمولاً اينجوریه!
پرسیدم: پس الان کی نماز رو میخونه؟ گفت: معمولاً یکی از نمازگزارا میافته جلو، ما هم بهش اقتدا میکنیم!
همینطور هم شد. بعد از نماز، نگاهی به حمید کردم و گفتم: از این اتفاقا هر جایی میافته،
مهم دعای ندبهاس که خدا رو شکر، هرهفته منظم اینجا برگزار میشه!
🎤 بعد از نماز صبح، همه چشاشون به طرف در بود تا مداح بیاد، اما اونم انگار قصد اومدن نداشت تا من حسابی پیش حمید شرمنده بشم. چند دقیقه بعد، از تربیون اعلام شد چون مداح نیومده، خودمون دعا رو شروع میکنیم.
یاد چندوقت پیش افتادم، وقتی یکی از مداحان معروف شهر رو دیدم، کلی نازش رو کشیدم و مقدمهچینی کردم تا بتونم راضیش کنم که جمعهها بیاد. برای همین گفتم: اگه امکان داره، جمعه یه سر بزنین به امامزاده احمد و زحمت دعای ندبه رو بکشین.
جوابش هنوز توی گوشمه. خندید و گفت: سیّدجان، من صبحای جمعه خوابم. باور کن دست خودم نیست! نمیتونم از خوابم بگذرم، معمولاً جمعهها خوابم تا لنگ ظهر. اونوقت تو میگی بیا ندبه بخون!
بهش گفتم: خودتون نمیاین لااقل از دوستای مداحتون بخواین نوبتی بیان دعا رو بخونن!
با کنایه گفت: من وقتی خودم نمیام، اونا چطور میان؟! حاضرم باهاتون شرط ببندم، اگه کسی از اونا اومد، من بهتون جایزه میدم!
📸 راست میگفت. در طول سال به جز چند هفته که مناسبت خاصی بود و چند نفر از مسئولین شهر با کلی پارچهنوشته اومدن و مدام عکس خبری گرفتن، ما چشمون به در خشک شد، اما خبری از مداحان محترم شهرمون نشد که نشد!
حمید زیر چشمی نگاهم کرد. حرفی زد که فهمیدم ذهنمو خونده. گفت: اینم از مداحان عزیز که روزای جمعه، روز تعطیل و استراحتشونه.
⁉️ دعای ندبه شروع شد. چند نفری جلو رفتند و دعا رو خوندن. بعد از دعا، بساط صبحانه پهن شد. حمید پرسید: تعداد افرادی که روزای جمعه برای دعای ندبه میان معمولاً چند نفرن؟
گفتم: معمولاً بیستنفری میشیم.
بلافاصله پرسید: تعداد جمعیت شهرستان چند نفره؟!
گفتم: اگه اشتباه نکنم یه ۱۰۰ هزار نفری میشه!
سری به تأسف تکون داد و گفت: عجب! از این تعداد، فقط بیستنفر به یاد امامزمانشون اومدن برای ندبهخوندن؟!
🌟 خواستم قضیه رو جمع و جور کنم، گفتم: درسته خیلی کم هستیم، اما این تعداد کم، واقعاً عاشق امامزمانشون هستن که هر جمعه میان!
تبسمی کرد و گفت: مطمئنی؟!
گفتم: آره… مگه ندیدی تا آخر دعا وایسادن و دعا رو خوندن!
با تردید گفت: پس چرا کسی گریه نکرد! ضجه نزد؟! مگه نه اینکه توی دعای ندبه میخونیم آیا گریهکنندهای هست با من گریه کنه؟! چرا اینقدر دعا رو بیحال خوندین؟! چرا صدایی نلرزید؟! دلی نشکست؟!
🗣 ادامه دارد…
📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran