جمعه , نوامبر 15 2024

حرفاش بارها توی ذهنم بالا و پایین می‌شد.

❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟!

0⃣2⃣ قسمت بیستم

⛅️ حرفاش بارها توی ذهنم بالا و پایین می‌شد. از مراسم زدیم بیرون. خنکای صبح، حالمون رو عوض کرد. یه نفس عمیق کشیدم که دوباره حمید، ضد‌حال زد! گفت: بین این بیست نفر، من یکی‌دو تا جوون بیشتر ندیدم. بقیه افراد مسن بودن. مگه نمی‌دونی لشکر امام‌زمان بیشترشون جوونن؟ مشکل از جوونای ما نیست، ما نتونستیم اونا رو پای کار امامشون جذب کنیم. والا توی دفاع مقدس، این جوونا بودن که هشت سال، صدام رو زمین‌گیر کردن.

🚩 گفتم: حق با توئه! وقت داری یه جای دیگه بریم که خوشبختانه اونا همه‌شون جوونن و کارای جهادی و انقلابی انجام می‌دن؟ اگه بریم، می‌بینی گمشدهٔ آقا، همین جوونا هستن!
گفت: کدوم هیأت مدّ نظرته؟
به شوخی گفتم: ما رو باش به کی داریم پیشنهاد می‌دیم؟! اخوی! تو که می‌دونی معروف‌ترین هیأت ما توی این شهر کدومه!
سکوت کرد. سینه‌ام رو دادم جلو و گفتم: بهترین هیأت، هیأت «انصارالمهدی» هست که هم تعدادشون زیاده، هم پرچمشون همیشه توی هر مراسمی بالاست. یه دبدبه و کبکبه‌ای دارن که نگو!
گفت: یاعلی، بیفت جلو سیّد!

🏴 دیوارهای هیأت سیاه‌پوش بود. کلی پرچم عزا روی ستون‌ها نصب بود. چند‌جا هم برای ظهور امام‌زمان پارچه زده بودند.
خوب موقعی رسیدیم. بحث داخل جلسه داغ بود. همه قدیمی‌های هیأت بودن و داشتند واسه دهه فاطمیه برنامه‌ریزی می‌کردن. کنارشون ایستادیم. می‌دونستم هیچ‌کی ما رو نمی‌بینه. برای همین کنجکاو شدم ببینم چی دارن می‌گن.

🕌 یکی از آقایان مداح گفت: بچه‌ها امسال برای فاطمیه باید سنگ تموم بگذاریم. دور میدان امام، باید یه موکب بزرگ بزنیم که تو چشم باشه، یه موکب هم روبه‌روی مسجدجامع. فقط مشکل ما تعداد نفراتی هست که باید موکب رو بچرخونن.
علی جواب داد: من چند تا رفیق باحال هیأتی از هیأت‌های دیگه دارم که می‌گم بیان کمکمون.
ناگهان مداح با ناراحتی گفت: لا اله الا الله… چی داری می‌گی علی؟! هیچ‌کس رو از هیأت‌های دیگه نیارین! آقایان محترم! همه‌تون گوش بدین، غریبه تو جمع خودمون راه ندین، فردا ایده‌های ما رو یاد می‌گیرن، خودشون و هیأتشون واسه‌مون شاخ می‌شن!

🗣 ادامه دارد…

📖 #داستان_کوتاه
@Mahdiaran

 

دیدگاهتان را بنویسید